بحر طویل ولادت امام حسین (ع)
شب
تاریک که ریزد به زمین نور مه از دامن صحرا ،به فلک نور دگر سر زند از
طلعت زهرا(س) ، که از آن نور سماوات شود م کبری همه گویند که این نور
حسین است، عیان از رخ ام الحسنین است، که بر ختم رسل نور دو عین است، حسین
است حسین است، که شب تا به سحر همسفر دخت رسول است، بگو مونس زهرای بتول
است، که ای مادر فرخنده منم نور دو عینت ، گل نورسته حسینت، به خدا نور
عیانم، به نبی روح روانم، به علی تاب و توانم، به جنان سید و مولای جوانان
جنانم، به جهان رهبر آزاده مردان جهانم، به سما مهر فروزان، به زمین کشتهی
شمشیر و سنانم، انا عطشان، انا مظلوم، انا عریان، انا مجروح، منم مونس
دلهای شکسته، منم آن کشتی در خون دل خویش نشسته، که خدا خوانده ز آغاز جهان
فلک نجاتم، به حیاتم به مماتم، به خداوند مجیدم، به جوانان رشیدم، به
عزیزان شهیدم، به همه خلق امیدم همه خوانند به خون گلویم هر شب و روز خدا
را.
همه دم فخر کن ای مادر پاکیزه سرشتم، که حسین تو منم سید و
مولای جوانان بهشتم، ز ازل بر ورق دفتر ایجاد نوشتم: که من از هستی خود در
ره معبود گذشتم، من مظلوم گل دامن زهرا و رسول دو سرایم، پسر خون خدایم،
همه را دادرس و یاور مصباح هدایم، به ره دوست فدایم، همه شب لیلهی عاشور
من است و همه جا کرب و بلایم، سپر تیر بلایم، به خدا سوم شعبان اگر از پرتو
حسنم همه جا نور بود لیلهی میلاد من از مغرب عاشور بود، من همه را هادی
راهم، همه خلقند سپاهم، همه را پشت و پناهم، انا ثارالله و باب الله و وجه
الله و سرالله و نورالله، یکتا زهمه خلق سلامم، به همه خلق امامم، همه
مرهون قیامم، شرف و عزت و ایثار و جهاد است پیامم، همه سرمست ز جامم، ببرم
تا ابدالدهر دل اهل ولا را.
شب عشق و شب شور و شب پیدایش نور و همه
جا وادی طور است و رسد نور به اوج فلک از حجره زهرا شده لبریز ز انوار خدا
دامن صحرا، بگو از شور حسینی شده سرتاسر خلقت همه جا م کبری، به زمین
فخر کنان از سوی حق کرده نزول آسیه و هاجر و لعیا، زده گل بوسه رخ فاطمه
را مریم عزرا، شده این چار زن از عزّ و شرف، قابلهی عصمت کبری، که نهد پای
به عالم شرف دودهی عالم، ولی الله معظم، گهر بحر کرامت، قمر برج امامت،
در یاسین، گل طاها، ثمر ام ابیها، شجر طور دل اهل تولا، کند از دامن ناموس
خداوند تجلا، ملک و حور و پری، آدمیان ای همه عالمیان، خوش بشتابید و
بیایید، ببینید چه نوزاد عزیزی به جهان پای نهاده است، حسین است حسین است
حسین است، ببینید همه در بغل فاطمه ماه رخ مصباح هدی را.
صلوات از
طرف خالق سرمد، به جمال گل نورستهی احمد، که شکفته است به رویش گل لبخند
محمد، بگرفته است به بر سید ابرار چو جانش، زده گلبوسه به زیر گلو و لعل لب
و چشم و دهانش، رخ تابنده نموده، لب جان بخش گشوده، به نگاهی دل پیغمبر
اسلام ربوده، چه جمالی، چه کمالی، چه جلالی، به نبی و علیابن ابی طالب و
زهرا و حسن باد مبارک همه گویند که عید ولادت به خدا و همه خلق خدا باد
مبارک، چه بگویم به ثنایش، همه مرهون عطایش، همه عالم به فدایش، دو جهان
روی نمایش، همه دیدند به ماه رخش آیینهی معبود نما را.
فوج فوج ملک
از اوج فلک روی نمودند به گار مدینه به در خانهی سلطان نجف، دسته گل
سرخ به کف، دور محمد زده صف، یکسره با شور و شعف، نغمه تکبیر به لب خنده
ن، بر گل رخسار نبی، فخر عرب، با شعف و وجد و طرب، پیشتر از خیل ملک،
آمده جبریل امین از طرف خالق دادار، که یا احمد مختار، منم حامل تبریک خدای
احد قادر غفار، برای تو و زهرای تو و حیدر کرّار،که داده است خداوند
تبارک و تعالی، به تو آیینهی خود را، ثمرت باد مبارک، قمرت باد مبارک،
گهرت باد مبارک، شب میلاد گرامی پسرت باد مبارک، بپذیر از طرف ذات خدا
تهنیت و تسلیت ای خواجهی لولاک ، که این دسته گل پاک، فتد با تن صد چاک،
به صحرای بلا چون گل پرپر شده بر خاک بگیرند سر از پیکر او امّت سفاک ،
بخوان بر ورق مصحف گلگون رخش خاطرهی کرب و بلا را.
این حسین است
حسین است همان مظهر ذات احد داور غفّار، که تا پای نهادهاست در این دار،
به امّید شفاعت به درش آمده از ره ملکی زار، که با بال و پر سوخته و گشته
گرفتار، به گهوارهی او دست توسل زده با حالت افکار، حسین از دل گهواره به
او چشم گشوده، دل از او سخت ربوده، به رخش خنده نموده، که ببخشد پر و بالش،
زهی از قدر و جلالش، پر نو کرده ز هم باز و در امواج فضا گشته به پرواز،
نموده سخن آغاز، ثنا خوان و سر افراز، الا خیل ملک من شدم آزاد، حسین ابن
علی از کرمش بال و پرم داد، همانا به جلالش، به مقامش قسم آنکس که فرستد ز
ره دور سلامش، برسانم به امامش، به خدای پسر فاطمه دل داده و ممنون حسینم،
بزنم بال و کنم فخر کنان سیر فضا را.
پسر فاطمه ای دست گل سرخ محمد،
همهی هستی احمد ولی خالق سر مد، به تو پیوسته سلامم، به تو هر لحظه
درودم، که تویی دار و ندارم، که تویی بود نبودم، رخ تو آیینهی غیب و شهودم
، تو قیامم تو رکوعم، تو سجودم، به فدای تو سراپای وجودم، تو همه هستی
مایی، تو امام شهدایی و تو مصباح هدایی، تو رکوعی، تو صلاتی و تو کشتیّ
نجاتی، تو تمام حسناتی، تو دعا تو صلواتی، تو یم جود و سخایی، تو دوایی، تو
شفایی، تو همان خون خدایی، به خداند دو عالم که توهم قبله و هم قبله
نمایی، تو شه کرب و بلایی، چه بگویم تو حسینی، تو حسینی که نبی گفت: منم از
تو و تو از منی ای بوسه گه ختم رسل انداخته گل، او که به هر عضو تو دیده ز
ازل زخم بسی نیزه و شمشیر جفا را.
منم و کعبهی کویت، منم و قبلهی
رویت، منم و جام سبویت، چه بخواهی چه نخواهی نروم از سر کویت، همه شب
ریخته از دیدهی من خون گلویت، بپسندی نپسندی، به کسی کار ندارم، تو گواهی
که به غیر از تو دگر یار ندارم، که تو را دارم و بیم از شرر و نار ندارم،
چه کنم عاشق و مجنون توهستم، به خدا دل به تو بستم، سر راه تو نشستم، تو به
من چهره گشودی، که خدا را بپرستم، به خدا پیشتر از آمدنم سلسلهی عشق تو
میبود به دستم، نه تو آنی که مرا لحظه ای از خویش برانی نه من آنم که شوم
دور ز درگاه تو آنی، ز همان لحظه که من چشم گشودم، به تو سوگند، ندانسته
گرفتار تو بودم، چه ولادت چه به طفلی، چه جوانی چه به پیری، چه دم مرگ تو
را داشتم و دارم و غیر از تو ندارم، نکند روز قیامت ز نظر دور کنی میثم»
افتاده ز پا را. شاعر : حاج غلامرضا سازگار
درباره این سایت